«هر سال» چو نو بهار خرم بیدار شود زخواب نوشین
تا باز کند به روی عالم دیباچهی خاطرات شیرین
از لاله دهد به سبزه زیور ای دوست مرا به خاطر آور
هر «مه» شب چارده چوریزد ماه اشک زدیدگان نمناک
وز «روزنه» گرد نقره بیزد بر چهر و جبین مردم خاک
آفاق جهان کند منور ای دوست مرا به خاطر آور
هر «هفته» شوی به باغ اندر بینی گل سرخ نوشکفته
آن گاه، پس از دو روز دیگر پژمرده شده به باد رفته
در دامن خاک، گشته پرپر ای دوست مرا به خاطر آور
هر «روز» به شاخهی گل زرد پروانه چو بال و پر فشاند:
یا بلبلی از درون پر درد: فریاد کند، ترانه خواند:
خواند «غزلی چو آب» از بر: ای دوست مرا به خاطر آور
هر «ساعت خوش» _ که گشت معدوم: ظلمت «زشعاع صبح صادق»
شد صاف، افق، چو آه مظلوم: وزلطف هوا چو اشک عاشق:
هر سوی، فرشته،بال گستر: ای دوست، مرا به خاطرآور
هر «لحظه» نسیم عنبر آمیز آورد پیام آشنایی
یا «نی» به نوای رقت انگیز نالید زرسم بی وفایی
وز «مویه» به دل فکند آذر: ای دوست مرا به خاطر آور